لقمان تنها برده ای است که نام آن در قرآن آمده است . او تمام عمر خود را ، برده زیست . هر چند به قول خود او ، همه ی آدم ها ، آزاد به دنیا می آیند . توصیه هایی پراکنده ای که از لقمان به جا مانده است حکایت از روح بلند او و وارستگی بی مانند وی دارد .
آن جا که از قول لقمان به فرزندان توصیه می شود که احترام والدین را نگاه دارند و از توهین به آنان بپرهیزند . لقمان با رفتار و کردار خود ، چیزهای زیادی به ما آموخت .
او در واقع الگویی سالم و محترم برای تمام کسانیست که میل دارند از دیگران درس بیاموزند و خود را از نظر اخلاق و ادب متمایز سازند .
او با اینکه تمام زندگی خود را با بردگی به پایان رساند ولی هیچ گاه خوی بردگی به خود نگرفت و تا آن جا پیش رفت که اربابان وی گاه و بی گاه برای شنیدن حرف های او ارادت به خرج می دادند .
لقمان در مجموع زندگی سختی را پشت سر گذاشت ولی هیچ گاه خوی انسانی خود را کنار نگذاشت . وی همیشه سعی می کرد از هر فرصتی برای آموختن استفاده کند و آموخته های خود را در قالب عمل ( و نه حرف ) به دیگران بیاموزد . از لقمان داستان ها و حکایت های چندانی بر جای نمانده است . با این همه شهرت و احترام لقمان همانند دیگر بزرگان که در تاریخ درخشیده اند ، بر جای مانده است . در اینجا حکایت لطیفی از لقمان نقل می شود .این حکایت برای کسانی است که در تلخ و شیرین زندگی غوطه ورند . نه تلخی های زندگی را تحمل می کنند و نه از شیرینی های زندگی لذت می برند . در هر حال "تلخ و شیرین " هر چیز دو روی سکه ای است که باید تمایل به دیدن آن ها داشته باشیم ، چون هردو جزئی از واقعیت موجود در زندگی اند .
ادب لقمان
یک روز ارباب لقمان او را صدا کرد تا به او چیزی بگوید ; ارباب : آمدی لقمان . من خربزه ی شیرینی گرفته ام دوست داشتم اول تو از آن بخوری .
لقمان : سپاسگزارم ولی ترجیح می دهم نخست شما از آن میل کنید .
ارباب : نه ... نه ... من قصد کرده ام اول طعم آن را به نو بچشانم .
لقمان : هر طور اراده ی شماست اگر چنین است حرفی ندارم .
ارباب : بسیارخوب ... این قاچ اول را امتحان کن تا شیرینی آن را دریابی .
لقمان : بله ... شیرین است .
ارباب : و این هم قاچ دوم ... بخور و لذت ببر .
لقمان :متشکرم قربان ...
ارباب : و این هم قاچ سوم .
لقمان : شما بزرگوارید .
ارباب : و این هم قاچ چهارم .
لقمان : بنده نوازی می فرمایید .
مدتی بعد . . .
ارباب : واین هم قاچ یازدهم .
... خربزه ، دیگر تمام شد ، حال اگر اجازه بدهی قاچ آخر را من خواهم خورد . به نظر می رسد که خوش مزه باشد
****
ارباب آخرین قاچ خربزه را به دهان می برد ولی بلافاصله با ناراحتی و ترش رویی آن را بیرون می اندازد ... اه ... چه خربزه تلخ و زننده ای ! ای لقمان چرا به من نگفتی خربزه خراب است و طعم آن کاهنده جان !
لقمان با ادب و احترام پاسخ می دهد : قربان ! من سال ها در خانه ی شمااز انواع نعمت ها برخوردار بوده ام . از چرب و شیرین ،مرا اطعام نموده اید و اکنون شرط بزرگواری نیست در مقابل آن همه شیرینی ، به خاطر یک تلخی کوچک زبان بازگشایم و بنای ایراد و گله را بگذارم . الطاف شما به قدری زیادند که اجازه ی همچون جسارتی را به من نمی دهند . من تلخی های این خربزه را هم چنان شیرین می دانم .
منبع : رشد معلم – شماره چهاردهم – نیمه دوم فروردین 1387 - مجید خانچی ( برگرفته از دفتر سوم مثنوی مولوی )
تعامل خانواده و مدرسه ، جاده ای دوسویه
چگونه دانش آموزانی پرسشگر تربیت کنیم ؟
حکایتی برای کلاس
ایجاد مدرسه سالم
ظهور هوش هیجانی